The Faded



عزیز،

سلام.

این‌طوری صدات می‌کنم چون آوای عزیز گفتنت را توی ذهن دارم. این طوری صدات می‌کنم چون کسی که تازه‌گی با نگاهِ عجیب و زیباش نفسم را در توجهش محبوس کرده، راننده را این‌طور صدا کرد. گفت عزیز، نگه دار» و من همه نفس‌های نکشیده توی صورت تو را توی این کلمه‌ی عزیز» فوت کردم.

بیماری پوستی سرم شدت گرفته. دارو ها را قطع کرده‌ام و درماتیت سبورئیک دارد نم نم غرقم می‌کند. نقطه‌های زیادی قرمز شده‌اند و حساس و دردناک و بعضی‌ها حتی زخم ساخته‌اند. گفته بودم که درماتیت رفتارش عین تو ست. حالا گمان می‌کنم در رقابت با تو ست ؛ آن‌قدر آزار دهنده و دردناک شده که از پرداختن به تو باز می‌مانم.

امروز صبح رفیقم را کشتم. اسمش را گذاشته بودم مَگی اما هرگز صداش نکردم که. همیشه بود و نزدیک بود. صدای فنَش سرسام آور شده بود. بازش کردم و لحظه‌ای که اسکرین را برداشتم رفته بود. و هرگز بازنگشت که. مهربان‌تر از او با من، تمام روزهایی را که پس از شروع فلاکت دانشگاه به گند کشیدم، نبود. شب‌ها را با او صبح کردم و صبح‌ها را با او. راه‌ها را با او، اشک‌ها را، آه ها را.

یادم نمی‌آید وسیله‌ای را توی زنده‌گی این‌قدر خواسته باشم. از سه ساله‌گی که لپ‌تاپ پدرم را سوزاندیم تا همین امروز صبح. همه‌ی تولدها و عیدها او را خواسته‌ام و هربار که گرفته‌ام با خودم گفته‌ام که دیگر چیزی توی این دنیا نیست که آرزوی خریدنش را داشته باشم. و به حال مسخره‌ای حس می‌کنم هیچ‌کس مثل مگی نیست ؛ هیچ‌کس همه ویژه‌گی‌های او را یک‌جا ندارد ؛ با کارت گرافیکی خفن، آن اسکرین با کیفیت، ابعاد جمع و جور، کیبرد تحریک‌آمیز و قلم دقیقش، پروسسورهای سریع و هارد و رمش. و روی هرچیز دیگر که دست می‌گذارم یا کیبردش جدا نمی‌شود یا تاچ اسکرین نیست یا هسته و پروسسور درست و حسابی ندارد و مثل یک تبلت اسباب بازیست.

و این مرا حقیقتاً از پا انداخته. و اصلاً گور بابای درماتیت سبورئیک، کدهای سه بعدی‌ای که توش جا گذاشتم، دانشگاه، قم، آدم‌های عوضیِ دورم. تمام چیزی که باعث می‌شد زنده‌گی را کمی تاب بیاورم، یک تکه حلب زپرتی بوده که حالا هم مُرده ؛ من کشته‌امش.

از پدرم خجالت می‌کشم و او از من. او از من چون گمان می‌کند تقصیر خودش شد که کمکم کرد مگی را بازش کنم. و شرم سلاحِ دیگریست. ترجیح می‌دادم با مگی بمیرم تا این‌که باز به دوش کشیدن بارِ خراب‌کاری خودم را روی دوش او تحمل کنم. اما حتی مگی هم برای ترجیح من خفه نشد و مدام صدای موتور گازی در آورد.

تو هم برو و به آن ورِ دنیا بودنت برس. مزاحم نبودنت شدم این بار که از آن منادای جذاب عزیز» بگویم. گمانم نبایدِ دیگری دارد توی دلم حجم می‌گیرد و عزیز می‌شود. هیهات که این قرار نیست تو را بازگرداند و خب، منم دیگر، کاریم نمی‌شود کرد و من تازه‌گی‌ها از نفرت ورزیدن به ام دست کشیده‌ام.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ اختصاصی نکات نگهداری فرش نوشته های:یک دانشجو آنامیس | عرضه کننده بهترین و ارزان ترین نگ های ساختمانی انتشارات لوح سبز وب گاه رسمی محمدرضا امیری انتشار کتاب جوزم|جوزم دانلود فیلم با لینک مستقیم کتابخانه عمومی شهید اشرفی اصفهانی کبود راهنگ فلش مموری اورجینا